سلام
اول : روز آموزگار ؛
وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
روز معلم
به همه ی آموزگاران و استادان عزیز
که به گردن تموم اهالی این آب و خاک حق دارن
مبارک باد
دوم : آینه ؛
پاک بودم من هنوز
که نجاتم دادی
ز ابتذال و دغل دلپاکی
و نشانم دادی
که چه بی مایه و بی ارزش و پست
می تواند باشد
پاکی یک گل سرخ
در میان یک دشت !
پاک بودم من هنوز
یک
مسیح عادی
که صدایم کردی
و دل زاهد نادانم را
از حصار کهن بی دردی
تو رهایی دادی
با تب و بی تابی
آشنایی دادی
پاک بودم من هنوز
بی خبر
بیگانه
با گناه و تردید
همچو باد خنکی در صحرا
در سر ظهر تموز
که غباری نه به دل داشت هنوز
و نه بر دامن داشت
ناب و دلشاد سترون بودن
که سلامم دادی
با دو دست سخی پر جودت
خاکی از رهگذر عشق و جنون
به تنم پاشیدی
مهر مجرم بودن
پای لوح عملم کوبیدی
و به من خندیدی
به کجاها بردی !
تو مسیح سر و پا در هم را
به سر کوه نیاز
به ته دره ی عجز
و تو راضی نشدی
تا که از پای فتادم من و تو
گریه یادم دادی
چشمه ی آب زلال چشمم
سرخی لاله ی گلزار دلم را دزدید
و غباری برخاست
و غرورم پوسید
همچو یک خرمن کوبیده به نرمی و صفا
دست بادم دادی
و نفهمیدم من
که کدام از من بود
و کدامش من بود !
آن چه که باد جدا کرد و به یغمایش برد
یا بلوری که به خاک افتاد و
دانه برچیدن مرغی زیبا
قصه ی اوج و فرودش به خط آخر برد
لیک می دانم من
که در این راه دراز
هر کجا گرد و غباری برخاست
گل و لایی جوشید
یا که زنگاری نشست
همه از آینه بود
و به خاطر دارم
در عبور پاکم
از میان لجن خوشنامی
تا میان آتش
از زلال بی غش
تا گل و لای جنون و تردید
دل من روشن بود
مهر تو با من بود
چو چراغی روشن
در میان سینه
و پس از طی مسیر
پاک بودم من هنوز
یه مسیح عادی
شاید از جنس دگر
...
سربلند بمونیم و ایرونی