یه حکایت عادی
یکی از دوستان از قول یکی از دوستاش تعریف می کرد که یه روز استادی که در بین عام و خاص به انواع و اقسام رذایل اخلاقی معروف و مشهور بود شاگرداشو جمع می کنه دور خودش و می گه من دیشب یه خواب خیلی عجیبی دیدم که دوست دارم براتون تعریف کنم شاید یکیتون بتونه تعبیرشو بهم بگه و این چنین آغاز به روایت رویای شب گذشته ی خود می کنه :
در خواب دیدم که کار عالم به سر رسیده و قیامت کبری برپا گشته و تمام اولاد عادی آدم در صحرایی لایتناهی به سوی محل محاسبه ره می سپارند.
اول چیزی که مایه ی تعجبم شد این بود که چرا بقیه این قدر راه را با رنج و تعب می پیمایند و حال من به گونه ایست که انگار بر بال فرشتگان نشسته ام و بدون هیچ تلاشی به سمت مقصد برده می شوم.
زان پس از این در عجب شدم که چگونه من همه ی آن راهیان را می بینم و آنان نیز آن گونه در من می نگرند ...
اما این حیرت دیری نپایید
زیرا با یافتن پاسخ سوالم , جای خود را به بهتی بس عظیم تر سپرد
آن حال را دلیل این بود که دریافتم من در جایگاه و مسیری برفراز سر سایر ابنای عادی بشر در حرکتم و از این سرفرازی در روز حشر , هم به خود بالیدم و هم در اندیشه فرو رفتم
یعنی چی ؟؟؟!!!
من که ختم ... ها بودم توی اون دنیا
خیانت و رذالت و جنایتی نبود که در حق خودم و خانوادم و دوستام و آشنا هام و هر کی دم دستم رسید نکرده باشم !!!
یعنی اینجا این قد بی حساب و کتابه ؟؟!!!
نکنه اینم بخش ایرانی صحرای محشر باشه ؟؟؟!!!!
…
معترفم که کلی نیز حسرت بخوردم من باب کاهلیهایی که گاه در طریق دنائت و شقاوت از وجود بی وجودم سر زده بود !!
...
القصه
به بالای سرم نظری فرا افکنده , ملکی را در پرواز بدیدم که از غایت وجاهت و ملاحت به سیمای عهد شباب مهران مدیری میمانست
زیبا روی بود و زمخت پیکر (؟!!)
ندا در دادم که هان ای ملک جوانبخت !!!
آیا تو بر راز حال و روزی که بر من می رود واقفی ؟
من که خود هر چه بیشتر گذشته ی خویش را می کاوم بیشتر بر سیاهی نامه ی اعمالم وقوف می یابم
وا مانده ام که سبب این سرفرازی در چه تواند بود !!!
در حال
ملک نیکو خصال
صیحه ای از خود صادر نمود
که هوش و حواس از من بربود
گفت :
هااااااااااااااااااا
لختی نظر بر مادون (؟!) خویش فرو افکن و نیک بنگر
شاید توانی درک آن کنی
که آن عمود آتشین را به کجایت فرا تپانده اند !!!!
ای خـــــــــــــــــا ک هر دو عالم وچوکت !
تو هـــــــــــــــــــــــــــــــــی چی
نَ وَ فَــَـه می !!
آ هااااااااااااااااااااااااااااااااا
...
نگو طرف , وجدان شیر فرهاد بوده که توی خواب و توی صحرای محشرم دست از سر کچل ما برنداشته
...
آره بچه ها
حالا موندم که تعبیر این چنین خوابی چی می تونه باشه ...
...